این هفته ی خوابگاه خیلی یه جوری میگذره. از شنبه اش معلومه. با این که تازه از خونه اومدم؛ دلم میخواد زود برگردم. دلم چای خوردنای این موقع و توی حیاط نشستنامونو میخواد؛ نه اینکه الان توی اتاق توی خوابگاه، روی تخت، توی تاریکی، گوشی دستم باشه و عین جغد به سیاهی های دور و برم خیره بشم :)

وقتی به فردا فکر می کنم یه جوری میشم :|

حالا باز الان قابل تحمل تره، دوره ی امتحانا خیلی بدرترم میشه. بچه های اتاقمون امتحاناشون خیلی زودتر از من تموم میشه، من می مونم و حوضم:)

تنهایی شبای امتحان توی خوابگاه موندن خیلی بهم فشار میاره، تجربه اش رو هر تدم داشتم و این هشتمین ترمه، ولی کنار نیومدم:)

نمی دونم چرا از الان دارم بهش فکر می کنم، واقعا نشخوار کردنای فکرم تمومی ندارن مث اینکه .

الانم کلم داره از درد می ترکه چون خیلی کم خوابیدم، توی راه بودم، سر کلاسام رفتم، شام پختیدم ولی الان بی خوابی زده به سرم:(


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حسن آباد جرقويه عروس ما Tommy موسسه حقوقی و بین المللی سام لشکر سایبری مدافعان حق وبلاگ توسعه خبری متن باز پونه پلاس چـِـــــرک نِـــــویـــــــس بين هلالين آشنایی با مهندسی پزشکی