با اینکه امروز صبح تازه رسیدم. اما دلم تنگه، دوباره خونه رو میخوام. دوست داشتم الان کنار خونوادم بودم. صدای تلویزیون از یه طرف میومد، جیغ جیغ برادرزاده هام که عادتشونه از صبح که بیدار میشن تا شب که می خوان بخوابن خونه ی ما تلپن:)) از یه طرف بلند می بود. و ما خونوادگی الان نشسته بودیم دور هم و داشتیم چایی و می خوردیم و الکی حرف میزدیم و میخندیدیم. آره، بره ی همه ی اینا دلم تنگه. بره بوی نون تازه ی اول صبح( البته اول ظهر میشد تا من بیدار میشدم:)) ). بره پشتی ای که بهش لم میدادم. برای همه ی آدمای خونمون دلم تنگه.

با اینکه امسال چهارمین ساله، ولی هنوز عادت نکردم:| .مثل اول ابتدائیم سر کلاس امروز با بغض نشسته بودم. انگار جا موندم تو خونمون. 

سکوت اولین روزای بعد تعطیلات، تو خوابگاه رو مخ آدمه:|

البته صدای حرف زدنای بی وقتشونم باز رو مخ آدمه. الان صداشون در نمیاد ولی نصفه شب، بچه های اتاقای کناری بلند بلند خاطرات جذابشونو تعریف میکنن ، خوابمونو کوفتمون میکنن.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

یک غزل احساس در جستجوی گلی در اعماق اقیانوس سرگروه درس تربیت بدنی ناحیه یک ساری آینه و کنسول | آینه کنسول | آینه شمعدون ازدواج در گرجستان Farhad Azish پیکاسو طرح برترین وبلاگ خبری فیلم و سریال دست خودم نیست بلاگی برای سن فایل