واقعا میترسم از آیندم :)

توی دوران نوجوونیم تصورم از الانم این شکلی نبود خدایی. زندگی خیلی شاخ، شاد و روی روال تری رو تصور می کردم. اما خب همیشه اون چیزی که می خوایم، نمیشه دیگه. تلاشم برای پیدا کردن کار هم نافرجام مونده :( خورد توی ذوقم واقعا با این موقعیت های شغلی و با اون سابقه هایی که میخوان. متهوع میشم از اینکه هنوزم نمی تونم به استقلال مالی برسم :|

هر چی که میگذره میفهمم چه تصورات آرمانی داشتم:) نه فقط از زندگی خودم، از همه چیز. کلا دنیای بزرگتر ها رو یه جور دیگه میدیدم؛ ولی الان میبینم همه مون، همون اخلاقای بچگیمون رو داریم. تنها تفاوتمون با بچه ها محافظه کار شدنمونه. همون حسادت، همون خودخواهی، همون لجبازی، همون زود قضاوت کردنامون، همون زود رنجی، ینی همون بچه هایی هستیم که قد کشیدیم و نهایت تلاشمون یه نقاب خوب زدنه. خلاصه که میترسم از اینکه چندین سال آیندم، ذره ای به اون چیزی که می خوام شباهت نداشته باشه.

پ.ن: اینم یادم افتاد که این دنیا انگار جایی برای آدمای کمرو و درونگرا نداره؛ ینی تا شوآف نکنی هیشکی آدم هم حسابت نمیکنه. برای کار پیدا کردنم همونه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گاه نوشت های صورتی من! menlin.ir گروه مهندسی بازرگانی ابرسازه (مدرن دکور) مشاوره، فروش و اجرای محصولات کناف نامه های بی آدرس (شعرهای باران رضاپور) اشعار احمدیزدانی Joseph